روز معلم

سراپا می ایستم در مقابل این روزبه یاد آموزگارم بهمن بیگی . ستایش می کنم خدای عزوجل را ، که عشق راه و روش این مرد را در دل من نهاد تا شاگرد مکتبش گردم.
کد خبر : 5578
تاریخ انتشار : دوشنبه 29 آوریل 2024 - 22:31
روز معلم

سراپا می ایستم در مقابل این روزبه یاد آموزگارم بهمن بیگی . ستایش می کنم خدای عزوجل را ، که عشق راه و روش این مرد را در دل من نهاد تا شاگرد مکتبش گردم.
یاد می آورم آن روز را که مرا پیدا کرد، اقوامم، بچه های ایل و تبارم را، ما فراموش شده ها.
در گوش ما خواند که *کلید حل مشکلات ما، در لابلای حروف الفبا نهفته است.* روزگاری بود که سیمای عمومی ما عشایری ها از بی سوادی، غبارآلود و رقت بار، خاک فقر و‌نومیدی بر چهره ها نشسته بود. آنجای تاریخ که دو سوم جمعیت کشور عشایر بیسواد و بی شناسنامه بوده. با یک ملاحظه تمام مادران ، پدران، برادران ، خواهران و عموهای ما ازدهه ی ۱۳۳۰ به آنطرف از سواد خواندن و نوشتن محروم بوده اند‌. هر حرکت این قشر ضررآور و هر تکان اجتماعی ، نشانه ای از درد و رنج ملال آور. از آنطرف دستگاه دولتی هربار ما را به غارتگری متهم کرد، در حالی که از ما غارت زده تر کسی نبوده. آموزگارم بهمن بیگی خود عشایر زاده بود ، قشلاق و ییلاق رفته و دیده بود. با درد این قشر عمیقا آشنا بود، در این برهه از زمان، ‌ظهور کرد. در *فکر* جامعه عشیره ای ما انداخت ؛ که باید قیام کرد، قیامی آموزشی. باید به پا خیزید وبه جای تیر و تفنگ، جنگ و جدال، *قلم* به دست گیرید، بااین قلم سینه ی بی سوادی را نشانه روید. او بارها به حال ما گریست و اشک ریخت، اشک درمان ؛ اشکی که طوفانی به نام آموزش عشایر به راه انداخت. این مرد گویا به کتاب آسمانی قسم خورده بود که لبخند بر لبان کودکان فراموش شده ی عشایر بنشاند. با بردن ارزانترین مدارس سیار در دل طبیعت خالق بزرگترین نهضت سواد آموزی جهان شد. درس و مشق راازکوچه پس کوچه های شهر به میان کوهها و کوهپایه ها و نزد کپرنشینان بادیه نشین برد. دست های نحیف کودکان ایل را با قلم مانوس نمود. بااین قلم و حروف معجزه آسای فارسی، حال و هوای عشایر را دگرگون کرد. آنموقع که دختران این دیار به خون بس می رفتند، آن زمان که درس خواندن برای جنس مونث، عیب و مشکل بود، دختران ایلیاتی را با *قهر و آشتی و سختی ها جهت رضایت اولیا* به مدرسه کشاند و به آداب و ادب، آموزش و تربیت داد ، رسید به جایی که کلنگ زنی ساختمان دانشسرای عشایری در حضور استاندار ، مدیران کل توسط یکی از بانو معلمان عشایری انجام گرفت. او گفت که؛ من پیوسته در این آرزو بودم که کاش به جای اتومبیل هیلکوپتر داشتم تا کتاب ها و کتابچه ها، مجلات و دفاتر را زودتر و بیش تر بر سر نوجوانان عشایر فرو ریزم. بااین نگاه، کتابخانه ی سیار دیده شد. سینمای سیار راه انداخت، دبیرستان شبانه روزی دایر کرد، مرکز آموزشی فنی حرفه ای قالی بافی برای دختران و هنرستان صنعتی برای پسران عشایر تامین نمود.موسسه ی تربیت مامای برای دختران عشایر مجوز گرفت تا برعفریت آل ظفر یابند. دامپزشکی برای پسران سر و سامان داد. بهمن بیگی با دستی خالی به میدان نبردی رفت که غلبه بر آن از سخت سخت تر بود. ایمان و عشق به کار خیلی پیش در نظر افتاده بود آنجا که می گوید *«من برای زندگی خود معنایی می خواستم، اندیشه ی تعلیم و تربیت اطفال ایل آسوده ام نمی گذاشت»* سخن داشت که؛ گاه و بیگاه درس بدهید، درس بخوانید.این راه نتیجه‌ای آنی نداشت، باید صبر می کرد، سی سال زحمت کشید، درس داد، درسی خوب، درسی که ماندگاریش سالها مانده و می ماند. او بود که از *یداله انصاری* فرزند پدری *غارتگر و آدمکش فراری* که فقط خود چندین نفر از افسران وطن را بقتل رسانده بود را دانش آموخت و معلم کرد که همین معلم یداله نام بر عکس پدر خدمتگزار مردم شد. معلم فرزندان خانواده های کمپ ژاندارمری دولت!
*بهمن بیگی و درس ها* .
من هر سال ، روز معلم را به یاد آموزگارم بهمن‌بیگی برگزار می کنم و‌یادش را گرامی می دارم.
روز معلم مبارک
*زمان شهاوند*

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.